همه لبخند بر لب داشتند
نویسنده: مژده حبیب – محصل پوهنځی ژورنالیزم
برای اولین به کوچه آهنگری شهر کابل رفتم، مکانی که حال و هوای دیگری داشت . همه مردم به دور از دغدغه های زندگی با لبخندی که بر چهره داشتند به کار خود برای پیدا کردن رزق حلال پرداخته بودند. با دیدن این وضعیت حسی عجیبی برایم دست داد گویا اصلن در جای دیگری قرار داشتم چون با دنیای که ما در آن زندگی میکنیم فرق داشت. همه لبخند بر لب داشتند و از زندگی خود خوشحال بودند با تمام امکانات کمی که در دست داشتند. از یکی از کسانی که آهنگر بود، پرسیدم که زندگی چطور میگذرد؟ با لبخند جواب داد خیلی خوب. گفتم اما کاری که شما می کنید دشوار و در حین حال مزد آن نیز کم است، گفت خوب میدانم که کم است اما خوشحال هستم که همین قدر هم دارم. در یک لحظه احساس خوشی برایم دست داد و گفتم چقدر خوب که خوش هستند و درزندگی خود قناعت دارند.
4