Author

By In مقاله ها

مدیریت زمان

نویسنده: مژده حبیب _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

می‌خواهم از این جا آغاز کنم که می‌گویند وقت یا زمان طلا است. مگر آیا در واقع زمان فقط طلا است؟ اگر مقایسه‌ کنیم طلا چیزی است که با وجود گران بها بودن آن، بدست آمدنی است یعنی می‌توانیم طلا را بدست بیاوریم و هر زمانی در اختیار خود داشته باشیم اما زمان هیچ گاه دوباره بدست نمی‌آید پس از طلا، با ارزش تر است. چالشی که اکثر انسانها در طول عمر خود با آن مواجه می‌شوند، مدیریت زمان است. زمان در زندگی انسان یک بخش بسیار مهم است چون زندگی با زمان بستگی دارد. ما تا زمانی زنده هستیم که زمان ما تعیین شده است پس باید از زمانی که در دست داریم به درستی استفاده کنیم زیرا اگر توجه بیشتر به این مساله نداشتیم باعث ایجاد استرس گردیده و حالت روحی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد

 ما از ۲۴ ساعت که در یک شبانه روز داریم می‌توانیم به صورت درست استفاده و مدیریت کنیم. ولی چگونه؟

چند مرحله است که می‌توانیم با تطبیق آن زمان با ارزش خود را که حتا یک ثانیه آن دوباره نمی‌آید، مدیریت و استفاده مفید کنیم

مرحله اول کارهای تمام روز تان را لیست کنید: زمانی که هر صبح بیدار می‌شوید  تا وقتی که خواب می‌کنید، پلان تمام‌ روز  تان را بنویسید که امروز  چند دقیقه و یا چند ساعت مصروف چی‌ کار بودید. به طور مثال: چند دقیقه زمان می‌برد که برای رفتن به کار یا درس آماده شود، چند ساعت کار می‌کنید و حتا این که چند ساعت خواب می‌کنید

مرحله دوم تحلیل و تجزیه: در اخر روز یک‌ نگاهی به لیست کاری تا بیاندازید که کدام کار تان مفید و کدام آن وقت شما را ضایع کرده است. مثل اینکه چند ساعت  کار مفید انجام داده اید و چند ساعت فقط به کمپیوتر تان نگاه کرده اید و یا مصروف شبکه‌های اجتماعی بوده اید. با خود صادق باشید و کارهای مفید تان را مشخص ساخته و کارهای فقط وقت تان را ضایع می‌سازد را خط بزنید

مرحله سوم تغییر: حالا وقت اش است که زمان‌های از دست رفته  تان را مدیریت کنید. سه نکنه زیر برای کاهش زمان از دست رفته و مدیریت زمان کارا است

اول اولویت بندی: پس از مشخص ساختن کارهای مهم و کارهای که فقط زمان شما را ضایع می‌کند، پنج کار مهم تان را در اولویت کارهای روز تان قرار بدهید که مفید است

دوم مرتب کاری: همیشه مرتب باشید و لوازم تان را در جای معیین آن بگذارید. تا زمانی که به یک سند مهم تان ضرورت دارید، زمان تان در جستجوی آن ضایع نشود

سوم برنامه ریزی: برای هر پلان و کار تان زمان تعیین کنید چون نمی‌شود که هم‌زمان چند کار را انجام داد. این باعث می‌شود تا هر پلان تان را با خیال اسوده انجام بدهید

این کارها باعث می‌شود تا روز تان را صرف کارهای مفید کنید و در اخر روز یک نتیجه خوب داشته باشید. یک هفته این روند را ادامه دهید. در پایان هفته ببینید که چقدر در مدیریت زمان موفق بوده اید و در زمان صرفه جویی کردید

Read more

By In مقاله ها

!خوش‌بختی

نویسنده: مژده حبیب _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

همه‌ای ما دنبال خوش‌بختی ‌‌‌‌و یا راز خوش بودن در زندگی هستیم و یک اصل مهم در زندگی ما شده که چگونه ‌می‌توانیم خوش باشیم و زندگی‌ای را که یک بار برای ما هدیه می‌شود، واقعا زندگی کنید. ما خوش‌بختی را در چیز های متفاوت می‌بینیم گاهی در داشتن پول زیاد، گاهی در داشتن تحصیلات عالی، گاهی در سلامتی و گاهی هم فقط در داشتن چیزهای خیلی کوچک.

زندگی فراز و نشیب‌های خودش را دارد، نه خوشی برای همیشه است و نه غمی، مانند طلوع و غروب که هیچ کدام برای همیشه نیست. ما هم در زندگی گاهی به حدی خوشحال هستیم گویا هیچ گاه ناراحت نبودم و‌ به حدی غرق در در خوشی ما می‌شویم که جریان‌های اطراف مان را نمی‌بینیم. همینطور بعضاً خیلی ناراحت هستیم گویا خوشی دیگر سراغ ما نمی‌آید و خوشی ها اطراف مان را نمی‌بینیم. ولی زمانی می‌توانیم در هر دو حالت زندگی خود را مدیریت کنیم که راز خوش‌بختی را دریابیم، به این مفهوم که در خوشی های ما روز های نا خوشی را که داشتیم فراموش نکنیم و آن قدر غرق در آن نشویم که دیگر جوانب زندگی مان را فراموش کنیم و‌ همین طور بر عکس آن، وقتی ناراحت هستیم فراموش نکینم که تا ابد این‌ طور نخواهد بود چون ما روزهای خیلی خوب هم داشتیم و امید خود را از دست ندهیم. پشت هر شب تاریک‌، روشن ترین روز و پشت هر ابر تاریک درخشان ترین آفتاب است.

این موضوع را با خواندن داستانی در کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو خوب تر درک کردم.

کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوش‌بختی را را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان راه رفت، تا سر انجام به قلعه زیبایی بر فراز یک کوه رسید. مرد فرزانه‌ای که پسرک می‌جست، آنجا می‌زیست. پسرک جستجوگر وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی را دید و پس ازدو ساعت انتظار، مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد تا راز خوش‌بختی را برایش توضیح دهد. به او‌ پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیندازد و دو ساعت بعد بازگردد.

 سپس یک قاشق چای خوری به پسرک داد و دو‌ قطره روغن در آن ریخت و گفت: “. این قاشق را در دست بگیر و نگذار روغن درون آن بریزد.” پسرک بار اول شروع به بالا و‌ پایین از پلکان های قصر کرد و در تمام آن مدت، چشمش را به آن قاشق دوخته بود. زمانی که برگشت مرد فرزانه در مورد قصر پرسید ولی پسرک اعتراف کرد تنها دغدغه اش قاشق و روغن بوده و جای را ندیده. بار دیگر مرد فرزانه پسرک را فرستاد تا به دقت ببیند، پسرک همه جا را دیده دوباره برگشت و به مرد فرزانه تعریف کرد ولی دیگر آن دو قطره روغن در قاشق نبود.

فرزانه ترین فرزانگان گفت: “پس این است یگانه پندی که می‌توانم به تو بدهم: راز خوش‌بختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری، و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری.”

Read more

By In مقاله ها

اطفال پاک و معصوم

نویسنده: مژده حبیب _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه
امتیاز تصویر: الیاس محمدی _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

زمانی اطفال و جوانان را می‌بینم با خیلی از موارد بر می‌خورم که در طفولیت می‌دانستیم ولی در جوانی نه. طفولیت دوره ای خیلی زیبا و یک درس برای دوره ای جوانی است که باید به آن یک نگاهی کرد.

اطفال به جز خوشحالی و لذت بردن از زندگی به چیزی دیگری فکر نمی کنند و ممکن فکر هم کنند، اما کینه ای بر دل ندارند، نه حسادت نه چیزی دیگری..

حتا یک چیزی کوچک خوشحال شان میکند، در پی حرف دیگران نیستند، دید خوب و مثبت به انسان ها دارند .

دنیایی که دارند با دنیایی بزرگ سالان خیلی فرق دارد، با آنکه با هم دعوا می‌کنند، اما زود به روی هم می‌خندند و همدیگر را به آغوش می کشند، همیشه داشته های خود را با هم تقسیم می‌کنند غذا های که می‌خورند و وسایل بازی که دارند، حتا مهربانی ها و همدلی های شان را قسمت می‌کنند.

گریه و غم همدیگر خود را دیده نمی توانند و در تلاش این هستند که همدیگر خود را خوش بسازند، دل های پاک و صافی دارند و همیشه رو و راست استند حرف های دل شان را به روی همدیگر می‌گوید.

کاش!

ما هم مثلی این ها میبودیم، که یک زمانی هم بودیم، این فطرت مهربانی در ذات همه ای انسان ها بوده و است اما ما باعث این شدیم که همه چیز به خواست ما تا آخر نماند. حسود شدیم، به چیزهای که داریم حالا خوشحال نمی شویم چیزهای بزرگ را تقاضا داریم، عصبانی رفتار می‌کنیم انگار هیچ حوصله بحث و گفتگو و درمیان گذاشتن مفکوره های مان نداریم، گوشه گیری را بیشتر از همه چیز ترجیح می دهیم.

مهربان بودن فراموش مان شده، کمک و همکاری را دیگر وظیفه خود نمی‌دانیم و شاید هم صداقت را نیز فراموش کردیم. با خود فکر می‌کنیم که کار های که حالا انجام می‌دهیم درست است هر چند همه چی با بزرگ شدن ما بدتر شد اما هنوز هم همان کودک درونی مان با ما است.

بیایید سری بزنیم و نگاه به خود مان انداخته ببینم تا چی حدی کودک درون ما هنوز هم زنده است.

Read more

By In Uncategorized

چرا ما کور شدیم؟  

نگاهی به رمان کوری

نویسنده: مژده حبیب _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

چهار ماه قبل با توصیه یکی از دوستانم به خواندن رمان کوری خیلی علاقمند شدم چون یک رمان مشهور اثر از ژوزه ساراماگوی که درعین حال برنده جایزه نوبل ۱۹۹۸ نیز است. قبل از شیوع بیماری مهلک و کشنده کووید-۱۹، زمانی که همه چیز روبراه بود به خواندن این رمان معروف پرداختم. روز اول که این رمان را خواندم بسیار ترسیدم چون آغاز آن طوری بود که مردی در وسط خیابان ناگاهان کور می‌شود و روز به روز دیگران نیز کور می‌شوند. رمان ها قسمی نوشته می‌شوند که تمام داستان را حس می کنید و من هم ادامه رمان را نخواندم. بعد با شیوع بیماری کووید-۱۹، به یاد داستان این رمان افتادم و متوجه شدم که موضوع این رمان بسیار با وضعیت ما شباهت دارد و با استفاده از روز های قرنطین بار دیگر به خواندن این رمان علاقمند شدم، که تا آخر بخوانمش شروع به خواندن این رمان کردم. این رمان یک اثر تمثیلی بیرون از حصار زمان و مکان؛ یک رمان معترضانه اجتماعی، سیاسی، بوده که آشفتگی های جامعه و انسان های سردرگم را در دایرهٔ افکار خویش و مناسبات اجتماعی تصور می‌کند. مایه های اصلی رمان نقد خشونت و میلیتاریسم (نظام گری)، اطاعت کورکورانه، دیکتاتوری و سیر تاریخی و فراگیری بودن آن است.

خلاصه داستان از این قرار است. در شهری اپیدمی وحشتناک کوری، نه کوری سیاه و تاریک که کوری سفید و روشن شیوع می‌کند که نمی‌دانیم کجا است و اما در هر جا بوده می‌تواند همانند بیماری کووید-۱۹. خیابان ها و شخصیت های داستان نام ندارند. دکتر، خانم داکتر، دختری که عینک دودی داشت، مردی که اول کور شده و به همین مشخصات ذکر شده است. در آغاز کمی گنگ ولی بعداً داستان جذاب می شود. کسانی که کور شده اند از سوی دولت قرنطین می شوند و در آنجا با مشکلات خیلی زیاد روبرو می شوند از نبود مکان مناسب و تمیز برای بود و باش تا پرداخت پول برای یک لقمه نان. اما اوج داستان در این است که با کور شدن تمام شهر اما فقط یک خانم که در داستان خانم داکتر است به این بیماری دچار نمی شود و شاهد صحنه های می‌باشد که هر لحظه آرزوی کور شدن می کند تا این همه ظلم، بی عدالتی و بیچاره‌گی را نبیند. با مبتلا شدن تمام شهر به بیماری کوری سفید دیگر قرنطین نمی‌باشد و همه مردم با وجود که کور اسنتد به دنبال نان برای زنده ماندن به خیابان ها هجوم می‌برند. خانم داکتر با یک گروه کوچک نیز از بیمارستان که در آن قرنطین بودند، خارج شده وهمانند مردم دیگر به دنبال پیدا کردن نان برای زنده ماندن می‌رود. با وارد شدن در خیابان با وحشت روبرو می‌شود. دیگر شهر مثل سابق و نظم اجتماعی برهم خورده است. مرده گان روی خیابان ها تلنبار شده اند. با دیدن این وضعیت خیلی متاثر می‌شود. چندی روزی می‌گذرد و بعداً به صورت ناگاهان همه یک به یک بینایی خود را بدست می‌آورند. همانند زمانی که کور شده بودند. و داستان بت این جمله خانم داکتر تمام می‌شود. داکتر می‌پرسد:

چرا ما کور شدیم؟

خانم: نمی دانم شاید روزی بفهمیم. می‌خواهی عقیده مرا بدانی؟

داکتر: بله بگو.

خانم: فکر نمی‌کنم ما کور شدیم، فکر کنم ما کور هستیم.

کور، اما بینا، کور های که می‌توانند بیبنند اما نمی‌بینند.

در وضعیت که فعلاً قرار داریم و با بیماری کووید-19 مبازره می‌کنیم، خواندن این رمان را برای شما توصیه می‌کنم

Read more

By In Uncategorized

دلم یک غروب زیبا می‌خواهد

نویسنده: مژده حبیب – محصل دیپارتنمت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

امتیاز تصویر: منصور ابراهیم – محصل دیپارتنمت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

دلم یک غروب زیبا میخواهد دور از دغدغه های زندگی.  تا بروم به بام مانند روز های دیگر، غروب را تماشا کنم. پرنده های را در که آسمان نیلگون پرواز میکنند. میخواهند آزاد باشند و به هر جا خواستند بروند. به اطرافم نگاه کنم، به طبیعت که با چی ظرافتی نقاشی شده، به کوه ها خیره شوم کوه های که نشانه مقاومت و محافظت است. و در آن غروب زیبا با خود در سکوت فرو روم به زندگی، به گذشته و آینده فکر کنم. تماشای غروب برایم درس بزرگی است. چون در واقع نوعی طلوع است. غروب من را به یاد این می اندازد که هیچ چیز در زندگی پایدار نیست، اینکه قرار نیست هر روز خوب باشد و یا بد، خوش باشیم و یا هم خفه، برنده باشیم و یا بازنده . چرا که همه این روز ها میگذرد و این ما هستیم که در هر حالت باید تاب بیاوریم، از روز های بد ما درس بگیریم تا روز های خوب را بسازیم. نباید همیشه  انتظار روز های خوش را داشته باشیم چون قرار نیست بیاید بلکه ما باید روز های خوب را بیاوریم. زندگی هم به همین منوال میگذرد باید تلاش کنیم برای موفق شدن. گذشته درس و تجربه برای آینده است زمانی به گذشته ما فکر میکنیم میبینیم و درک میکنیم که هیچ تلاش ما بی فایده نبوده، شکست های ما تجربه و موفقیت های ما دست آورد بود و مهمتر از همه، همین که تلاش کردیم  کافیست.

Read more

By In Uncategorized

همه لبخند بر لب داشتند

نویسنده: مژده حبیب – محصل پوهنځی ژورنالیزم

برای اولین به کوچه آهنگری شهر کابل رفتم، مکانی که حال و هوای دیگری داشت . همه مردم به دور از دغدغه های زندگی با لبخندی که بر چهره داشتند به کار خود برای پیدا کردن رزق حلال پرداخته بودند. با دیدن این وضعیت حسی عجیبی برایم دست داد گویا اصلن در جای دیگری قرار داشتم چون با دنیای که ما در آن زندگی میکنیم فرق داشت. همه لبخند بر لب داشتند و از زندگی خود خوشحال بودند با تمام امکانات کمی که در دست داشتند. از یکی از کسانی که آهنگر بود، پرسیدم که زندگی چطور میگذرد؟ با لبخند جواب داد خیلی خوب. گفتم اما کاری که شما می کنید دشوار و در حین حال مزد آن نیز کم است، گفت خوب میدانم که کم است اما خوشحال هستم که همین قدر هم دارم. در یک لحظه احساس خوشی برایم دست داد و گفتم چقدر خوب که خوش هستند و درزندگی خود قناعت دارند.

Read more