!کوچک که بودم
نویسنده: حسنیه ودود _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه
کوچک که بودم زنده گی برایم چی زیبا بود، چقدر در دنیای کودکانهام غرق بودم، دوست داشتم خیلی عمر کنم، هرگاه که رو به فلک مینمودم و میگفتم.
پروردگارا ! نمیشود به من بیست سال عمر بدهی. آخر من دوست دارم دنیا را بیشتر ببینم. دوست دارم به همه آرزوهایم برسم همه جهان را بگردم به همه نیازمندان کمک کنم، بعد بمیرم. آن زمان بیست سال برای من یک دنیا عمر بود. فکر میکردم تا بیست سال هر چی میتوان کرد. نمیدانستم هر چی بزرگ تر شوی دنیا کوچک تر، مسوولیت ها زیادتر و رنگ دنیا دگرگون تر میشود. زندگی طوری زود میگذرد که حتی نمیدانی چگونه گذشت. من در این مدت چی کردم چی نکردم و چی باید بکنم. چی را از دست دادم و چی بدست آوردم. آنگاه است که به خود میایی و میدانی دنیای کودکانه چی دنیای زیبای رنگ رنگی بود و چی خوب میگذشت .
1