By In Uncategorized

درخشش مهتاب ام

نویسنده: زهره جلال _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

نیمه ای شب است، پشت پنجره اتاقم نشسته ام. چشمم به مهتابی افتاد که هر شب درخشش و روشنایی آن همه جا را فرا می گرفت. اما امشب؛ ابرها تمام این درخشش را پوشانیده است، دلم سخت گرفت. هوای خطاطی کردن بر سرم زد، بلند شدم و در این موقع شب که همه خوابیده اند، خطاطی کردم. با دستانم ابر های تیره و تار را دور نمودم و مهتاب ام را خطاطی کردم تا اینکه مهتاب ام درخشش دوباره ای را به خود گرفت.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *