By In Uncategorized

چرا ما کور شدیم؟  

نگاهی به رمان کوری

نویسنده: مژده حبیب _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

چهار ماه قبل با توصیه یکی از دوستانم به خواندن رمان کوری خیلی علاقمند شدم چون یک رمان مشهور اثر از ژوزه ساراماگوی که درعین حال برنده جایزه نوبل ۱۹۹۸ نیز است. قبل از شیوع بیماری مهلک و کشنده کووید-۱۹، زمانی که همه چیز روبراه بود به خواندن این رمان معروف پرداختم. روز اول که این رمان را خواندم بسیار ترسیدم چون آغاز آن طوری بود که مردی در وسط خیابان ناگاهان کور می‌شود و روز به روز دیگران نیز کور می‌شوند. رمان ها قسمی نوشته می‌شوند که تمام داستان را حس می کنید و من هم ادامه رمان را نخواندم. بعد با شیوع بیماری کووید-۱۹، به یاد داستان این رمان افتادم و متوجه شدم که موضوع این رمان بسیار با وضعیت ما شباهت دارد و با استفاده از روز های قرنطین بار دیگر به خواندن این رمان علاقمند شدم، که تا آخر بخوانمش شروع به خواندن این رمان کردم. این رمان یک اثر تمثیلی بیرون از حصار زمان و مکان؛ یک رمان معترضانه اجتماعی، سیاسی، بوده که آشفتگی های جامعه و انسان های سردرگم را در دایرهٔ افکار خویش و مناسبات اجتماعی تصور می‌کند. مایه های اصلی رمان نقد خشونت و میلیتاریسم (نظام گری)، اطاعت کورکورانه، دیکتاتوری و سیر تاریخی و فراگیری بودن آن است.

خلاصه داستان از این قرار است. در شهری اپیدمی وحشتناک کوری، نه کوری سیاه و تاریک که کوری سفید و روشن شیوع می‌کند که نمی‌دانیم کجا است و اما در هر جا بوده می‌تواند همانند بیماری کووید-۱۹. خیابان ها و شخصیت های داستان نام ندارند. دکتر، خانم داکتر، دختری که عینک دودی داشت، مردی که اول کور شده و به همین مشخصات ذکر شده است. در آغاز کمی گنگ ولی بعداً داستان جذاب می شود. کسانی که کور شده اند از سوی دولت قرنطین می شوند و در آنجا با مشکلات خیلی زیاد روبرو می شوند از نبود مکان مناسب و تمیز برای بود و باش تا پرداخت پول برای یک لقمه نان. اما اوج داستان در این است که با کور شدن تمام شهر اما فقط یک خانم که در داستان خانم داکتر است به این بیماری دچار نمی شود و شاهد صحنه های می‌باشد که هر لحظه آرزوی کور شدن می کند تا این همه ظلم، بی عدالتی و بیچاره‌گی را نبیند. با مبتلا شدن تمام شهر به بیماری کوری سفید دیگر قرنطین نمی‌باشد و همه مردم با وجود که کور اسنتد به دنبال نان برای زنده ماندن به خیابان ها هجوم می‌برند. خانم داکتر با یک گروه کوچک نیز از بیمارستان که در آن قرنطین بودند، خارج شده وهمانند مردم دیگر به دنبال پیدا کردن نان برای زنده ماندن می‌رود. با وارد شدن در خیابان با وحشت روبرو می‌شود. دیگر شهر مثل سابق و نظم اجتماعی برهم خورده است. مرده گان روی خیابان ها تلنبار شده اند. با دیدن این وضعیت خیلی متاثر می‌شود. چندی روزی می‌گذرد و بعداً به صورت ناگاهان همه یک به یک بینایی خود را بدست می‌آورند. همانند زمانی که کور شده بودند. و داستان بت این جمله خانم داکتر تمام می‌شود. داکتر می‌پرسد:

چرا ما کور شدیم؟

خانم: نمی دانم شاید روزی بفهمیم. می‌خواهی عقیده مرا بدانی؟

داکتر: بله بگو.

خانم: فکر نمی‌کنم ما کور شدیم، فکر کنم ما کور هستیم.

کور، اما بینا، کور های که می‌توانند بیبنند اما نمی‌بینند.

در وضعیت که فعلاً قرار داریم و با بیماری کووید-19 مبازره می‌کنیم، خواندن این رمان را برای شما توصیه می‌کنم

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *