Author

By In مقاله ها

روش‌های مناسب درس خواندن

نویسنده: زهره جلال _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

بسیاری از محصلان ‌به دنبال روش مناسب برای درس خواندن و یاد‌گیری هستند. گاهی به‌منظور این‌ که ما یک روز خوب و بدون دغدغه در صنف درسی داشته باشیم، ناگهان استاد خبر از امتحان می‌دهد یعنی چیزی که اصلا انتظارش را نداشته‌ایم و این موضوع هر قدر که برای‌ مان ناخوشایند هم باشد اما امتحان یک بخش جدا ناپذیر از دوره تحصیلی است. راه حل موفق شدن در این آزمون‌ها درس‌خواندن به شیوه درست است و باید آموختن و درس خواندن را به یک عادت مبدل کرد  و یک زمان مشخص را در طول ۲۴ ساعت انتخاب کرد.

اول: روش درست درس‌خواندن و نتیجه‌ی خوب آن حضور ما در صنف‌های درسی و متوجه درس بودن است که نباید حواس مان پرت باشد یا به اصطلاح عام به ‌لحاظ جسمی و ذهنی جای دیگری باشد.

دوم: نباید خود را فریب دهید و باید متوجه درس باشید موضوع ‌های که استاد در داخل صنف یادآوری می‌کند و نکات کلیدی آن را یادداشت‌برداری ‌کنید.

سوم: یادداشت ‌برداری در جریان گفته‌های استاد کاری آسانی نیست اما در صورت مشکل با آن می‌توانید گفته‌ها را ضبط کنید در خانه بروید دوباره آن را بشنوید و نکات کلیدی آن را بیرون نویس کنید.

چهارم: یادداشت‌ها در امتحان به شما کمک می‌کند تا موضوعاتی را که در صنف آموختید به آسانی درک کنید.

برای روش درست ‌خواندن به یک محیط مناسب ضرورت است که باید در انتخاب آن دقیق باشید. در زمان انتخاب محیط یادگیری دقت لازم به خرج دهید و نکات ذیل را در نظر داشته باشید. اول محیطی را انتخاب کنید که در آن نور کافی وجود داشته باشد. دوم تلویزیون را خاموش نمایید و یک اتاق آرام و پاک را برای مطالعه انتخاب کنید. سوم کوشش کنید روش درست درس خواندن را پیدا کنید و همه درس‌ها را به شب امتحان نگذارید، یعنی تلاش نهایی به خرج دهید اما هیچ‌وقت کار را برای خود سخت نکنید.

افزون براین، افراد زیادی هستند که آن ‌قدر کار و مسوولیت خود را بزرگ می‌کنند که حتا خودشان هم از مسوولیتی که دارند خسته می‌شوند و نمی‌توانند به‌منظور انجام دادن آن کار مدریت درست داشته باشند. در‌حالی که اگر از همان ابتدا با آرامش خاطر این‌کار ها را انجام دهند، خیلی خوب می‌توانند از عهده‌ی آن بیرون آیند.  

افراد زیاد هستند که به ‌خاطر نداشتن وقت کافی و یا آمادگی درست برای امتحان بیشتر وقت خود را برای فکر می‌کنند و آن‌ چیز‌های را که در این مدت می‌توانستد یاد بگیرند همان را هم از دست می‌دهند.

از همین امروز کوشش کنید روش منحصر به فرد خود را پیدا کنید و تمام درس‌ها را به شب امتحان نگذارید. امید است با استفاده از این راهکارها علاوه بر گرفتن نمرات خوب، موضوع‌های را به ‌خوبی یاد و بتوانید هر زمانی که نیاز بود از آن به شکل خیلی خوب بهره بگیرید.

Read more

By In مقاله ها

بیایید باهم داستان آرزو های مان را در خانه بسازیم

نویسنده: زهره جلال _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

عقربه های ساعت ۱۰:۰۰ قبل از ظهر را نشان می‌داد، هوا نسبتاً گرم بود و زیر آسمان نیل گون گاز می‌خوردم. به فکر فرو رفته بودم نمیدانم به چی چیزی فکر می‌کردم، بعد از نیم ساعت به اتاق‌ام رفتم، تلیفونم را برداشته ایمیلی را دریافت نمودم که عنوان زیبایی داشت این درست زمانی بود که فرهاد دریا یک اهنگ جدید را سروده بود (با خنده ها دوباره هوا خوب می‌شود)

همان روزهای که خیلی سخت سپری می‌شد حال و هوایی خوبی نبود نه برنامه‌ای برای امید و نه امیدی برای زندگی حتا خنده های مان از ته دل نبود، و برای اینکه زنده بمانیم حق خروج از خانه نداشتیم و به مانند گل‌های می‌ماندیم که در باغ‌های سبز هستیم اما ‌پژمرده شدیم.

بعد از اینکه ایمیل را با متن زیبایی که نوشته بود (قوی می مانیم) خواندم، با خود گفتم این واقعاً عالی است ما باید قوی بمانیم و شروع نمودم به خلق یک اثر هنری، زمانی خیلی کمی برای این رقابت داشتم اما موفق شدم تا یک نقاشی که پیام قوی ماندن در جریان همه گیری بیماری کرونا را داشت، تکمیل کنم.

خواستم با این اثر قوی ماندن، مبارزه کردن، چالش‌ها را به فرصت مبدل ساختن  را به تصویر بکشم.

بعد از این که اثر ام را تکمیل نموده و ارسال کردم، پس از مدتی از دفتر مشارکت محصلان پوهنتون کاردان برایم تماس گرفتند که برنده مقام اول در این رقابت شدیم، واقعاً جای افتخار است و باید به نمایندگی از دیپارتمنت ژونالیزم و جوان‌های فعال که همیشه در این رقابت‌ها اشتراک می‌نمایند، سپاسگزاری نموده و برای تمام دوستان خود موفقیت آرزو می نمایم.

تشکر کاردان

Read more

By In مقاله ها

دیارم

نویسنده و امتیاز تصاویر: زهره جلال_محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

امروز وقتی خواستم درباره یکی دیگر از مناطق دیارام بنویسم متن کوتاه آوردم، اینکه از کجا شروع کنم، چطور شروع کنم. به یاد منطقه مراد خانی افتادم، چون هر بار که به این منطقه رفت و آمد داشتم  حال و هوای مردم قدیم و کار های آن ها را در آن حس کردم و هنوز هم اثری از کار هنرمندان که با رنده های شان روی چوپ ها و به شکل کندن کاری نقش بندی کرده بودند،  به روی دروازه ها و کلکین ها دیده می‌شود.  

بیشتر استعداد ها و هنرمندان در همین پس کوچه ها پنهان هستند و کار های شان را هنرمندانه و با ظرافت به پیش می می‌برند.  مراد خانی منطقه‌ای است؛ که در درون قلب شهر کابل موقعیت داشته و تاریخ این محل با تاریخ قوم قزلباش در افغانستان پیوند نزدیک دارد. در این منطقه با دکان های روبرو می‌شوید که افراد مشغول کندن کاری روی چوپ، ترمیم و ساخت جواهرات قدیمی، ساخت وسایل آهنی و فروختن وسایل و ابزار کار هستند. من هم خوشحال استم که جریان کار شان را از نزدیک تماشاگر بودم.

منطقه مراد خانی یک ساحه باستانی بوده که در اثر جنگ‌ها و حوادث طبیعی تخریب شده است و امیدوار استم روزی این منطقه را با همان زیبایی قدیمی آن بیبینم.

Read more

By In Uncategorized

!واقعا بزرگ شدن برای این ماه می ارزید

نویسنده: زهره جلال _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

حس میکردم صدایی به گوشم میرسد…  شبیه صدای مادرم، صدای به هم خوردن ظرف و گیلاس ها، انگار مهمان داریم و برای مهمان ها ظرف ها را آماده می کند. صدای بلندتری به گوشم رسید، بچه ها  بیدار شوید از خواب حال آذان میدهد شما هنوز خواب هستید، فردا رمضان است.     با شنیدن این صدا ناگهان خواب ازچشمانم پرید .

روشنی چراغ به چشمم میخورد ومانع باز کردن چشمم می‌شد، با باز کردن چشم هایم مادرم را دیدم که  برای سحری آمادگی گرفته بود. همه چیز تقریبا آماده بود و پدرم در گوشه ای از اتاق منتظر این بود که مادرم غذای . سحری را روی دستر خوان بیاورد اما برادرانم هنوز از تنبلی خواب بودند

ذوق زده شدم از زیر کمپل چشمانم را به بیرون خیره کردم طوریکه که گمان می‌کردم کسی نه می‌تواند مرا ببیند. می‌خواستم فردا را روزه بگیرم، اما نمی‌توانستم چون هنوز هشت سالم بود.

.. ولی دوست داشتم… خیلی زیاد. چند دقیقه‌ای گذشت 

 برادرانم نیز یکی پی هم بیدار شدند و درکناردستر خوان نشستند. دلم طاقت نکرد به یک بهانه ای رفتم پیش مادرم، با دیدن من پرسید: تو چرا بیدر شدی؟

حرفی بهتر ازین به ذهنم نیامد تا بگویم و گفتم:  تشنه شدیم

 مادرم یک گیلاس آب را دستم داد و گفت : بنوش و برو بخواب

آب را از مجبوریت نوشیدم مبادا بفهمد تشنه نبودم، رفتم در جای خوابم اما فکر کرده دوباره رفتم. وقتی پدرم مرا دید

گفت:چرا آمدی، دوباره چیزی می‌خواهی ؟

 گفتم: گشنه شدیم میخواهم همرای شما نان بخورم

پدرم با لبخندی گفت بیا تو هم روزه بگیر، مادرم با شنیدن این حرف پدرم قهر گونه به نظر رسید تا گفت: هنوز زیاد وقت است. سرم را پایین گرفتم و چاره جز رفتن و خوابیدن دوباره نه نداشتم.  

 همان لحظه ای بود که آرزوی بزرگ شدن را کردم، پدرم دوباره صدا کرد، بیا دخترم اطفال هم روزه گرفته می‌توانند اما روزه ” نیم روز″ من با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم و فکر کردم واقعا راست است اطفال هم روزه میگرد.

تکرار کردم روزه نیم روز؟

پدرم: بله تا ساعت 10:00 صبح روزه گرفته می‌توانی.

 فکر کردم واقعا راست می‌گوید.

 نشستم شروع به خوردن غذا و نوشیدن چای کردم. فردای همان روز، روزه گرفتم اما طبق گفته پدرم  تا ساعت 10:00 و این زمان خیلی زود گذشت. بعد از همان روز سال های زیادی سپری شد…

 روزه بالایم واجب شد… در ماه رمضان از خواب بیدارم می کردند بخاطر سحری .. و به همین منوال و همان شوق و ذوق ادامه یافت تا به جایی رسیدم که دیگر جای مادرم من بیدار شده و سحری آماده میکردم.   امسال برادر زاده ام به سن رسیده ، که من هشت ساله بودم میخواست آن شب سحری کند

 وقتی دیدم در سحری بیدار شد آمده به بهانه ای اینکه گشنه است، کمک اش کردم تا به آرزوی روزه گرفتن اش برسد، تا نیمه روز روزه بگیرد.میخواستم برای او هم خاطره باقی بماند همانطور که برای من خاطره شده بود.

! واقعا بزرگ شدن برای این ماه می ارزید

اما حالا رسیدیم به آخر یکی از ماه های رمضان، ماه مهمانی خدا و ماه برکت. اما این آخر نیست رمضان های دیگری نیز می‌آید.

Read more

By In Uncategorized

درخشش مهتاب ام

نویسنده: زهره جلال _ محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات عامه

نیمه ای شب است، پشت پنجره اتاقم نشسته ام. چشمم به مهتابی افتاد که هر شب درخشش و روشنایی آن همه جا را فرا می گرفت. اما امشب؛ ابرها تمام این درخشش را پوشانیده است، دلم سخت گرفت. هوای خطاطی کردن بر سرم زد، بلند شدم و در این موقع شب که همه خوابیده اند، خطاطی کردم. با دستانم ابر های تیره و تار را دور نمودم و مهتاب ام را خطاطی کردم تا اینکه مهتاب ام درخشش دوباره ای را به خود گرفت.

Read more

By In Uncategorized

رنگ های زندگی ام

نویسنده: زهره جلال – محصل ژورنالیزم و ارتباطات عامه

تلاش کردم که دیگر سمت اش نروم، باهاش قصه نکنم دیگر وقت ام را همرایش سپری نکنم، خواستم به سمت دیگر بروم چیزی جدیدی را امتحان کنم که‌بهتر از آن باشد، به یک دنیایی دیگر با رنگ‌های متفاوت. چمدان ام را بستم، تا بروم اما موفق نشدم خواستم راهی راه دیگر شوم اما هر لحظه ای که سپری می شد، من را وادار می نمود و به خود می کشاند تا آهسته آهسته زمان گذشته اما من موفق به ترک کردش نشدم چون طوری با من بود که من را وادار ساخت که باشم وخود را در وجود ام پرورش داده  تا هیچ‌ گاهی نتوانم ترکش کنم.‌ سال های متوالی باهم بودیم از دغدغه های روزگار و جامعه قصه های می کردم  شب ها با هم فکر می کردیم و چیز های جدید را خلق می نمودیم . و این بود که شد بهترین دوست،بهترین سرگرمی و بهترین همراه ام، من را به خود وابسته ساخت و به زندگی ام  امید و رنگی دیگری بخشید. وقتی رنگ ها و برس ها را میگرفتم برایم انگیزه می داد که روی بوم، نگفته ها و افسانه های جامعه ام را نقاشی کنم، نگفته های که  کسی با یک عکس  و کسی با یک اهنگ، و من روی بوم خواستم بیان کنم.  آثار های مختلف و زیبایی های که دیده نشده را خلاق و نقاشی کنم. این همه برایم امید به زندگی بخشید تنها میتوانستم به زندگی‌ام با همین رنگها رنگ بزنم و نقاشی کنم آهسته آهسته خواستم آثار های که سال ها و ماه رویش کار کرده بودم تمام آن ها را به نمایش قرار دهم. میخواستم با برگزاری یک نمایشگاه ایده ها کارکرد های خود را با دوستان و علاقمندان هنر  نقاشی شریک بسازم و فرصتی باشد تا آنها هم از آثارم دیدن کنند‌که خوشبختانه امسال توانستم برگزار کننده نمایشگاه نقاشی ام باشم،کوشش و تلاش ام را تا حدی به خرج دادم تا چیز های بهتر و جدید را به نمایش بگذارم و توانسته باشم مسئولیت را که به عنوان یک فرد جامعه خدمت کننده به وجه احسن ادا نمایم. همچنان از  حضور  عزیزان، فامیل ها، دوستان و رسانه های مختلف که زیر یک سقف جم شدند و از آثار به نمایش گذاشته ام دیدن نمودند سپاسگذار ی می‌کنم بابت تمام محبت و تشویق های شما عزیزان. یک باری دیگر برایم انگیزه های خلق نمودند تا بتوانم تلاش و فعالیت های بیشتری در عرصه هنر نقاشی داشته باشم..  
 

Read more

By In Uncategorized

دریچه مراد خانی

. دریچه ای زیبای بود
من تنها اولین شخصی نیستم که با باز نمودن این دریچه بی صبرانه منتظر بودم، به مانند من خیلی اشخاص وقتی به محل مراد خانی میایند دل شان می شوند تا این دریچه را باز نموده و از فضایی که پشت این دریچه وجود دارد و از فضایی آن دیدن نمایند من هم این دریچه را باز نمودم چشمم به این فضایی قشنگ افتاد و خواستم این فضا و لحظه را قید دوربین نمایم

Read more

By In Uncategorized

آرزو داشتم با هنر خودم درد دل کنم

نویسنده: زهره جلال- محصل دیپارتمنت ژورنالیزم و ارتباطات

آرزو داشتم با هنر خودم درد دل کنم ، و آنچه را که نگفتنی است ، بیارم بیرون بریزم، دلم میخواست می توانستم به خود بگویم زندگی ادامه دارد هیچ وقت دست تسلیم بالا مکن.

دلم میخواست خودم را نقاشی کنم برایم بال های برای پرواز بدهم،دلم میخواستم بگویم چرا در زندگی هیچ چیز مرا خشنود نمیکند ، دلم میخواست به کسی دل می باختم و همه چیز را فدایش میکردم

حداقل آرزو داشتم آنچه را برای شخصیت من نیافتی است بتوانم در پرده نقاشی بیان کنم .

این آن مصیبت است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است، با یک جمله تمام میشود اما انسان یک عمر آن را می چشد و درس می‌گیرد.

Read more

By In Uncategorized

دلم میشه آتش بس شوه

نویسنده: صدام صیام پناه – محصل پوهنځی علوم سیاسی و روابط بین الملل

دلم میشه آتش بس شوه، صلح بیایه، مادر و پدرم به تشویش آمدنم نباشه، درس بخوانم، به وطن عشق بورزم، کار کنم، برم مندوی و مرادخانی، خرید کنم، چکر بزنم، مرا بخاطر مبایلم نکشند و از طرف شب قدم بزنم.
دلم میشه انتحاری نباشه، بریم نورستان و بدخشان، با مردمانشان چای بنوشیم،از همدیگر پذیری قصه کنیم، توت و چهار مغز بخوریم، قدم بزنیم، بخندیم، چیغ بزنیم، برقصیم، اشپلاق بزنیم، ماست وطنی بخوریم، شوربا تُند و تیز بخوریم، قابلی چرب نوش جان کنیم. دلم میشه بریم سر کوه، با آسمان قصه کنیم. دریای خروشانش، درختان بلندش و آسمان آبی اش را لمس کنیم. بالای درختان بالا شویم، با کبوتران آزاد، از آزادی قصه کنیم.
دلم میشه صلح بیایه.

دل شما چی میشه؟

Read more

By In Uncategorized

پرندگان آواز می خواندند

نویسنده: زهره جلال – محصل پوهنځی ژورنالیزم و ارتباطات

صدایی دلنیشین و خوشایندی به گوشم میرسید، صدایی چهچه زیبایی کنری ها،و پرنده گان به این کوچه رنگ دیگری بخشیده بود، آواز شان به گوش ها شنیده می شد.هنگام که به این کوچه های تنگ قدم به قدم وارد شدم، چشمم به ساختمان های خمیده و فرو رفته افتاد که قدمت تاریخی داشتند و در جنگ های داخلی کشور از بین و تخریب شده بود به دکان های کهنه که مملو از قفس ها،پرنده گان رنگارنگی بود. نظر ام را به خود جلب کرد،افراد محسن و ریش سفید داخل دکان های نشسته و پیش روی این دکان ها با همان قفس ها چیده شده بود،تا اشخاص که به خرید این پرنده گان میایند بتوانند به راحتی پرنده دلخواه خود را خریداری کند، بشتر افرادمحسن و ریش سفید علاقمندی به این ‌ پروندها داشتند.چون هنوز هم در برخی ازشهرها و روستا ها سر گرمی شماری به پرندگان وجود دارد تا بتوانند ان را به جان هم بی اندازند و شرط بندی کنند،بعضی ها بخاطر اینکه از آوازخوانی پرندگان خوش شان میاید آن را خریداری می نمودند. پیش از اینکه به کوچه کاه فروشی بیایم تصورم این بود که در این کوچه کاه و علف فروخته میشود، اما این کوچه محل خرید و فروش پرندگان زیبا است.واقعا عبور کردن از این کوچه کاری مشکل است بخاطر ازدحام در این کوچه تنگ باعث میشودکه به راحتی نمیتوان این کوچه را طی نمود،اما آنقدر این صدا ها به گوشم چنگ میزد که رفته رفته به آخر این کوچه رسیدم و از انواع پرندگان دیدن نمودم.

Read more